برای مثال ، سیستم میکانیکی ساده یک هواپیما را در نظر بگیرید که از قطعات متعددی تشکیل یافته است. هویت هواپیما صرفا به کارکرد و طرح کلی آن بستگی دارد اجزای هواپیما، نه مطلق و نه عینی هستند.
اهمیت کل وقتی که سیستم های زنده را مطاله می کنیم اهمیت صد چندان می یابد . تقسیم یک گاو به دو نیم ، دو گاو کوچک ایجاد نمی کند . ممکن است گفته شود هر انسان از سر ، سینه و دست و پا و هزاران اجزاءدیگر تشکیل شده است ، مهم این است که با نگریستن به اجزاء نمی توانیم به کلیت انسان دست یابیم . در سازمان پذیرفتن تقدم کل بر جزء - به عنوان یک ایده راهگشا - می تواند نخستین گام برای کمک به افراد برای شکستن این دور باطل باشد .
وقتی که ماهیت اجتماعی خود را فراموش کنیم ، خودمان را با من یکسان دانسته ایم . بنابراین ارزش اولیه ای را برای خود - جزء - قایل می شویم و جامعه - کل - را در درجه دوم اهمیت قرار می دهیم . بدین ترتیب ، جامعه ای را جز شبکه ای از تعهد های قراردادی و مبادله های نمادین و اقتصادی نخواهیم دانست.
ماهیت اجتماعی خود ، به عنوان یک ایده راهگشا برای سازمان های یاد گیرنده ، راهی برای ایجاد تغییر های مفید و قدرتمند در ارزش های اساسی ما می گشاید . ما وقتی دیگران را اشیایی در خدمت خود ندانیم بلکه همکارانی بدانیم که با همراهی آن ها می توانیم بیاموزیم و تغییر کنیم ، راهی برای کامل کردن وجود خود یافته ایم.
زبان ما با تجربه مستقیم ما در تعامل خواهد بود . یعنی واقعیتی که ما در اختیار داریم ، از تعامل های ما ریشه می گیرد.
هرگاه با تفسیر های چند گانه از دنیای واقعی روبه رو شویم ، گزینه مناسب برای تشخیص واقعی بودن آن ها ، پذیرفتن این تفاسیر چند گانه و یافتن تفاسیر مناسب برای هدف مورد نظر ماست . با در نظر گرفتن این که هیچ تفسیر کاملا درستی وجود ندارد ، جایگزینی زبان به عنوان ابزار تشریح یک واقعیت مستقل ، به رسمیت شناختن قدرت زبان است که به ما را قادر می سازد تجربه های خود را با واقعیت های جدید را درک کنیم.
وقتی ما قدرت مولد زبان را را فراموش کنیم ، نقشه های خود را درباره حیطه مسائل سر در گمن می کنیم.
منبع : "پنجمین فرمان در میدان عمل پیتر سنگه و همکاران"
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۶/۰۸/۱۹ساعت 17:49  توسط خسرو آقاپور |
مدیریت میان مایه...